بیست و هشتم مارس، صندلی های 8A و 8B یک پرواز ده و چهل و پنج دقیقه صبح بوستون به مقصد نیویورک، به نام آقای نون، دانشجوی ممتاز ریاضی MIT و دوست او، آقای صاد، رزرو شده بود. آقایان نون و صاد، این پرواز را در بیست و یکم مارس رزرو کرده بودند و علاوه بر آن، یک صندلی در پرواز بیست و سه و چهل و چنج دقیقه از نیویورک به میسلوس رزرو کردند.
آقای نون از اواسط ژانویه به این فکر افتاده بود که زمان ترک کردن MIT فرارسیدهست. از این رو، دوم فوریه، این ایده را با استاد راهنمای رسالهش آقای کاف نیز به اشتراک گذاشت، آقای کاف، متعجب از تصمیم اولین و تنها دانشجوی سانگوئیسایی دپارتمان، علت را جویا شد. حکومت دیناستس دوم، امپراطور کشورمان در آستانه فروپاشیست و پس از این بحران و سقوط رژیم، میخواهم به حکومت جدید کمک کنم». آقای کاف، سرانجام ناامید از منصرف کردن دانشجوی ممتازش، به او پیشنهاد دفاع از رساله دکترایش به عنوان پایاننامه کارشناسی ارشد را ارائه داد. پیشنهادی که آقای نون پذیرفت.
آقای نون، در صبح زیبای بیست و هشتم مارس، به همراه آقای صاد از خانه دانشجوییشان، آماده حرکت به سمت فرودگاه بینالمللی لوگان بوستون بود. وقتی که ساعت هشت و بیست دقیقه صبح، آقای نون برای آخرین بار صندوق پستی خانه را باز کرد، با آخرین نامهای که در آن خانه دریافت میکرد مواجه شد، نامهای از سانگوئیسا. نامه از طرف مادر بود، با خطی شکسته و ناخوانا"برادرت را اعدام کردند، به اتهام همکاری با رژیم دیناستس در کشتار؛ من و پدرت یک ماه دیگر میآییم، همانجا بمان"
آقای نون، پس از سوگواری مختصر و پنهانی در دستشویی خانه، به همراه آقای صاد، راهی فرودگاه شد، باید جلوی آمدن والدینش را میگرفت. حتما توضیحی برای این اتفاق وجود داشت، توضیحی که نفرت جوشیده از درون آقای نون را خنثی کند. فرودگاه بوستون در هشت کیلومتری کمبریج،ماساچوست بود و هشت کیلومتری، مسافتی کافی برای تصادفی بود که منجر لنگ زدن همیشگی آقای نون شود. آقای نون و آقای صاد، ده هفته در بیمارستان بستری بودند، استخوان پای آقای نون در اثر ضربه بخش جلوی تاکسی، به کلی شکسته بود و در اثر ضربه به پشت سر، آقای صاد برای شش هفته نیمهنابینا بود.
ده هفته پیش رو فرصتی بود برای آقای نون که پس از سوگ برادر، به فرجام حکومتی بیندیشد که یک سرباز وطن را کشته بود. برادر آقای نون در بیستوشش بیست و شش سالگی، پس از به پایان رساندن تحصیلاتش در پزشکی، در پی شورش جداییطلبان وارد ارتش شده بود. سهبار، از ناحیه کتف، ران پا و شکم تیره خورده بود، پس از ناتوانی در رزم، به مداوا در جبهه نبرد با شورشیان میپرداخت و پس از ختم قائله شورشیان، به پاس خدماتش، مدال لیاقت دریافت کرد. مدال لیاقتی که در روز تیرباران، گواه خدمات او به دیناستس و کشتار بود. این چیزی بود که والدینش، در اولین روز رسیدن، در بیمارستان به او گفتند.
آقای نون احساس میکرد که خاک سانگوئیسا، تشنه خونست و هرازگاهی، سلسلهای با نامی جدید میپروارند بلکه خود را سیراب کند. آقای نون، پس از منصرف شدن از بازگشت، به آقای کاف، درخواست بازگشت به دپارتمان را ارائه داد.
چهل سال بعد، آقای نون حین نوشیدن قهوه صبجانهاش و خواندن تیتر "قتل غمانگیز خانم الف به دست آقای نون شگفتانگیز در میسلوس" در صفحه هشتم رومه، زیر لب گفت "من این مرد را میشناسم"
نامهای از خانم میم به آقای عین
فروپاشی آقای کاف دیندار در خواب بامدادی شانردهم می
آقای دکتر غین دوستداشتنی و شیشهای که بین ایشان و آقای شین افسرده فاصله انداخت
آقای ,نون ,پس ,بیست ,نون، ,دانشجوی ,آقای نون ,پس از ,بیست و ,آقای نون، ,بود که
درباره این سایت